صبح که برمی خیزی کسانی پیش از تو برخاسته اند ، پیش از تو مرگ هایی اتفاق افتاده است و شادی هایی.پیش از تو واژه ها مستعمل یا چروک شده اند.پیش از تو عده ای می دوند و عده ای رسیده اند انگار.صبح که می شود چیزهایی در شب جا می ماند.حرف ها همانند.ما همچنان منتظریم کسی بیاید.کسی برود.صبح می شود و خورشید می آید از گوشه ی آسمان راه رفته اش را برگردد.
برچسب : نویسنده : fyunar31 بازدید : 14
دقیقا مثل خودسنگ.نمی توانم فرو بدهم.
یونا...برچسب : نویسنده : fyunar31 بازدید : 19
چیزی نمی خواهد.تنها بلند شو این در را ببند.چیزی نگو.
یونا...برچسب : نویسنده : fyunar31 بازدید : 22
به آن سایه روشن ابرها. به آن زیرانداز که رویش کتابی یا دفتری نهاده ای. به آن بطری خالی. به آن درخت ها که در گردش دوربین می چرخند. به آن لبخند سرخوشانه در آفتاب سیاره ای دیگر به نام زمین. به روشنای آن جام که برمیز نهاده ای.آن سرخ.آن سبز. آن آرزوهایی که عوض نخواهم کرد. به آن تمنا.
برچسب : نویسنده : fyunar31 بازدید : 21
وواژه های بیشتر آشنا به گریه وقتی تو چشم می گردانی.
یونا...برچسب : نویسنده : fyunar31 بازدید : 24
برچسب : نویسنده : fyunar31 بازدید : 28
شاید باید آن قادرمطلق می شدیم.که بگوییم و بشود.یا بیندیشیم و بشود.یا مثل گیاه که میل به روییدن دارد از دانه بودنش در دل خاک و کم می شود که نروید.تقریبا می شود که آب و نورش را داشته باشد( جمله های داغان! ).یا لااقل خیالمان آسوده که شاید روزگاری بشود.مثلا دوباره برخیزیم از خاک و ببینیم کنار هم برخاسته ایم.و این شرطش این است که هنوز بخواهیم و هنوز دلتنگ باشیم.
شاید دریکی از حالت هایی که گفتم باشیم و آنوقت چیزی نخواهیم!
+ تنها خود همین الان بیهوده گویم را می شناسم که نمی دانمش!
یونا...برچسب : نویسنده : fyunar31 بازدید : 20
برچسب : نویسنده : fyunar31 بازدید : 19
برچسب : نویسنده : fyunar31 بازدید : 28
برچسب : نویسنده : fyunar31 بازدید : 22